انما بعثت معلما...
تمام شهر خیابانی است که شاگردانم هر روز با کیفی از عصاره خورشید از آن می گذرند و مرا از هزار کوچه فاتحانه عبور می دهند
تمام شهر خیابانی است
من و شاگردانم، آنگاه که درختان پر می ریزند، به راه می افتیم، تاسبزترین اندیشه ها را به مدرسه ببریم.
آنجا که درختانش، داناترین درختان دنیایند.
از هشت صبح خون هزار دانش آموز، از دریاچه ها قلب من با مهربانی عبور می کند.
هر صبحگاه در صف دعا، آیات نور و کوثر را بر تن پوشها ی عفت دخترانم می خوانم و آیات جهاد را بر پیشانی بلند پسرانم.
چشمان ترازویی است که صبوری مرا با وزنه های عاطفه توزین می کنند.
شاگردانم بهترین آموزگاران من اند.
آنها هر روز مرا می آزمایند و من در سال سه بار…
من روحم را هزار پاره می کنم و به هزار شاگردم هدیه می دهم.
هر زنگ برهه مقدسی است که عطش های خدایی شان را عاشقانه می نوشم و چشمانم را در زمزم نگاهشان، غسل می دهم .
هیمه جسمم را در اندیشه گلرنگشان تطیر می کنم و مردم با زدمهایشان را تنفس می نمایم.
من و شاگردانم واژه ها را خوب معنا می کنیم؛
روز یعنی: پرواز چشمه یعنی: مهربانی رود یعنی: حرکت مرداب یعنی: جهل طوفان یعنی:…….
آه! کاش می شد زنگ فیزیک همیشه از آینه ها گفت زنگ شیمی از آب زنگ جغرافی از ستاره و زنگ تاریخ از بدر.
کاش می شد زنگ ریاضی دنیارا منهای دنیاداران کرد و زنگ فارسی شعر حافظ را با لحجه سرو و گویش جاری آب خواتد.
من و شاگردانم با ستاره ها در یک مدار می چرخیم. در خانه نقره ای مهتاب نماز می خوانیم و مثل یک خوشه گندم از یک ریشه آب می خوریم و با کوهها هم سطحیم، با دریاها هم آواز.
بر بام کلاسمان انگار بلالی می خواند
و کسی می گوید: و یعلمهم الکتاب
و کسی می گوید: علم النسان
و کسی دیگر می گوید: انما بعثت معلما(همانا خداوند مرا برای معلمی برگزید. رسول اکرم(ص))َتممن و شاگردامتjjj