حوراء

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

انما بعثت معلما...

12 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

تمام شهر خیابانی  است که شاگردانم هر روز با کیفی از عصاره خورشید از آن می گذرند و مرا از هزار کوچه فاتحانه عبور می دهند

تمام شهر خیابانی است

من و شاگردانم، آنگاه که درختان پر می ریزند، به راه می افتیم، تاسبزترین اندیشه ها را به مدرسه ببریم.

آنجا که درختانش، داناترین درختان دنیایند.

از هشت صبح خون هزار دانش آموز، از دریاچه ها  قلب من با مهربانی عبور می کند.

هر صبحگاه در صف دعا، آیات نور و کوثر را بر تن پوشها ی عفت دخترانم می خوانم و آیات جهاد را بر پیشانی بلند پسرانم.

چشمان ترازویی است که صبوری مرا با وزنه های عاطفه توزین می کنند.

شاگردانم بهترین آموزگاران من اند.

آنها هر روز مرا می آزمایند و من در سال سه  بار…

من روحم را هزار پاره می کنم و به هزار شاگردم هدیه می دهم.

هر زنگ برهه مقدسی است که عطش های خدایی شان را عاشقانه می نوشم و چشمانم را در زمزم نگاهشان، غسل می دهم .

هیمه جسمم  را در اندیشه گلرنگشان تطیر می کنم و مردم با زدمهایشان را تنفس می نمایم.

من و شاگردانم واژه ها را خوب معنا می کنیم؛

روز یعنی: پرواز                                  چشمه یعنی: مهربانی                        رود یعنی: حرکت                                               مرداب یعنی: جهل                        طوفان یعنی:…….

آه! کاش می شد زنگ فیزیک همیشه از آینه ها گفت زنگ شیمی از آب زنگ جغرافی از ستاره و زنگ تاریخ از بدر.

کاش می شد زنگ ریاضی دنیارا منهای دنیاداران کرد و زنگ فارسی شعر حافظ را با لحجه سرو و گویش جاری آب خواتد.

من و شاگردانم با ستاره ها در یک مدار می چرخیم. در خانه نقره ای مهتاب نماز می خوانیم و مثل یک خوشه گندم از یک ریشه آب می خوریم و با کوهها هم سطحیم، با دریاها هم آواز.

بر بام کلاسمان انگار بلالی می خواند

و کسی می گوید: و یعلمهم الکتاب

و کسی می گوید: علم النسان

و کسی دیگر می گوید: انما بعثت معلما(همانا خداوند مرا برای معلمی برگزید. رسول اکرم(ص))َتممن و شاگردامتjjj

 نظر دهید »

انما بعثت معلما...

12 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

تمام شهر خیابانی  است که شاگردانم هر روز با کیفی از عصاره خورشید از آن می گذرند و مرا از هزار کوچه فاتحانه عبور می دهند

تمام شهر خیابانی است

من و شاگردانم، آنگاه که درختان پر می ریزند، به راه می افتیم، تاسبزترین اندیشه ها را به مدرسه ببریم.

آنجا که درختانش، داناترین درختان دنیایند.

از هشت صبح خون هزار دانش آموز، از دریاچه ها  قلب من با مهربانی عبور می کند.

هر صبحگاه در صف دعا، آیات نور و کوثر را بر تن پوشها ی عفت دخترانم می خوانم و آیات جهاد را بر پیشانی بلند پسرانم.

چشمان ترازویی است که صبوری مرا با وزنه های عاطفه توزین می کنند.

شاگردانم بهترین آموزگاران من اند.

آنها هر روز مرا می آزمایند و من در سال سه  بار…

من روحم را هزار پاره می کنم و به هزار شاگردم هدیه می دهم.

هر زنگ برهه مقدسی است که عطش های خدایی شان را عاشقانه می نوشم و چشمانم را در زمزم نگاهشان، غسل می دهم .

هیمه جسمم  را در اندیشه گلرنگشان تطیر می کنم و مردم با زدمهایشان را تنفس می نمایم.

من و شاگردانم واژه ها را خوب معنا می کنیم؛

روز یعنی: پرواز                                  چشمه یعنی: مهربانی                        رود یعنی: حرکت                                               مرداب یعنی: جهل                        طوفان یعنی:…….

آه! کاش می شد زنگ فیزیک همیشه از آینه ها گفت زنگ شیمی از آب زنگ جغرافی از ستاره و زنگ تاریخ از بدر.

کاش می شد زنگ ریاضی دنیارا منهای دنیاداران کرد و زنگ فارسی شعر حافظ را با لحجه سرو و گویش جاری آب خواتد.

من و شاگردانم با ستاره ها در یک مدار می چرخیم. در خانه نقره ای مهتاب نماز می خوانیم و مثل یک خوشه گندم از یک ریشه آب می خوریم و با کوهها هم سطحیم، با دریاها هم آواز.

بر بام کلاسمان انگار بلالی می خواند

و کسی می گوید: و یعلمهم الکتاب

و کسی می گوید: علم النسان

و کسی دیگر می گوید: انما بعثت معلما(همانا خداوند مرا برای معلمی برگزید. رسول اکرم(ص))َتممن و شاگردامتjjj

 نظر دهید »

سلام بر تو....بانوی من

03 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

سلام بر تو …..بانوی من

که در سرای خاک، گستره ی افلاک را نیز شرافت بخشیدی

و از فرش برعرش نور تابیدی

سلام بر تو

تا دوردست دهر

تا فراسوی روزگار

سلام بر تو و بر خاک مزار گمشده وناپیدایت….

ای فرا نشسته بر آستان والاتر از بارگاه سلیمان

- که همانند هاجر و مریمت آستان بوسند-

درودم را;

با اهداء کمتر از پر کاهی به درگاه خویش برپذیر

و بر این فروتر از مور منت گذار…

 نظر دهید »
02 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی
 نظر دهید »

میعاد با شهیدان

30 فروردین 1391 توسط رمضانی

یهو برگشت فکر کردم ترسیده اومد سمت خاکریز پوتین هاشو در آورد و گفت تازه تحویلشون گرفتم حیف با من برن رو مین سهم بیت المال…

 

یاداشت گناهان شهید 16 ساله:

1- سجده نماز ظهر طولانی نبود

2- زیاد خندیدم

3- هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم امد.

 

ای شهید خوب که فکر می کنم می بینم با هم مشترکیم … تو پلاکت را گم کرده ای و من هویتم را…

 

مکه برای شما فکه برای من بالی نمی خواهم این پوتین های کهنه هم می تواند مرا به آسمان برساند.

                                                                                                                 شهید مرتضی آوینی

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

حوراء

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس