حوراء

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

آنقدر قوی باش که.....

01 خرداد 1391 توسط رمضانی

آنقدر قوی باش که بتوانی با روزگار روبرو شوی، آنقدر ضعیف باش تا بتوانی قبول کنی که نمی توانی همه ی کارها را به تنهایی انجام دهی، و در مقابل کسانی که به کمک تو احتیاج دارند بخشنده باش، در مورد نیازهای شخصی ات صرفه جو و قانع باش، آنقدر عاقل باش تا قبول کنی در مورد همه چیز آگاهی نداری، آنقدر ساده باش که به معجزه اعتقاد داشته باشی، شادی هایت را با دیگران تقسیم کن، در غم و اندوه دیگران شریک شو، راهنمای افرادی باش که خود را گم کرده اند.

 نظر دهید »

یک قدم باتو

01 خرداد 1391 توسط رمضانی

خدا میفرماید:

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاتر از مهمان  دنیایم

بدان آغوش من باز است، شروع کن

یک قدم باتو، تمام گامهای مانده اش با من

 نظر دهید »

ملجا گریزهای من!

31 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

ملجا گریزهای من! شنوای آوای من! خدای درد آشنای من! تنها پناهگاه من!

خدای من!

گریزان به شکایت آمده ام.

از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امر کننده و در خطایا شتابنده و در سرکشی آزور زنده و به خشم کیفر آمیز تو دست یازنده.

خدا! خدا! این نفس، مرا به لبه پرتگاه می کشاند و هلاکم می کند.

این نفس چه بهانه جو و باند آرزوست. اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش خیری، ممانعت.

این نفس چه بازیگوش و بیهده جوست.

خدایا!

این نفس عنان مرا به پرتگاه گناه می کشد و گریز به بوستان توبه ات را زنجیرم بر پای می نهد.

خدای من!

 این نفس دست به دست هوا و هوسم می دهد و دنیا را به همیاری او برایم آرایشی دلفریبانه می کند و بین من و عبادت تو، من و طاعت تو، من و عشق تو، من و تو دیوار می کشد.

ملجا من! به تو شکایت می کنم از سنگ دلم که سیل وسوسه ها را دوام نمی آورد، می لغزد، می غلطد و زیر و زبر می شود.

مقصود من!

به تو شکایت می کنم از چشمانی که خوفت را از گریه خشکیده اند و کویر دیدگانی که آفتاب هیبتت را سوخته اند.

خدایا!

چگونه بگویم با کدام زبان شرم آلوده؟ با کدام دل درد آکنده؟ که این چشمها از دیدن آنچه تو دوست نداری شاد می شوند، پندار می کنند که در زنجیر گناه آزاد می شوند.

خدای من!

بی تو درمانده ام، بی نسیم تو راکدم، بی تو هیچ ندارم، بی توان دستهای تو عاجزمريا، بی کمند عصمتت مرا کدام نجات است از چاه ظلمت دنیا؟

و بی بلوغ حکمتت مرا کدام صراط است به جود عالی اعلی؟

خانه بی تاب دلم را دور از سیل فتنه ها بنا ساز و با مهتاب یاریت از شر ظلمت دشمنانم رها ساز و بر رسوایی عیوبم پرده بینداز….

ای رافع دلها و هم دلها به سوی تو راجع! ای مهر گسترترین مهربانان!

 نظر دهید »

لطفت را دریغ نکن

27 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زد

تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد.

اما عقرب انگشت او را نیش زد.

مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،اما عقرب بار دیگر او را نیش زد

رهگذری او را دید و پرسید: چرا عقربی را که نیشت می زند،نجات می دهی؟

مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.

چرا نباید عشق بورزم؟فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟

عشق ورزی را متوقف نساز و لطف و مهربانی خود را دریغ نکن،حتی اگر دیگران تو را بیازارند.

 نظر دهید »

قیصر امین پور

27 اردیبهشت 1391 توسط رمضانی

ما که این همه برای عشق

آه  وناله دروغ می کنیم

راستی چرا

                    در رثای بی شمار عاشقان

- که بی دریغ-

                  خون خویش را نثار عشق می کنند

                                                 از نثار یک دریغ هم

                                                               دریغ می کنیم؟

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

حوراء

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس